فارغ التحصیلی
به قول یکی از هم اتاقی ها، داره یکی از صفحه های زندگیمون ورق میخوره، دارم فارغ التحصیل میشم تا یک هفته دیگه بر میگردم خونه و پیش مامان مینا، تا بعد از یک ماه استراحت برم سربازی و بعدم ایشالا دنبال کار باشم. داشتم فکر میکردم که چه شجاعتی داشتیم منو مینا، فکر نکنم کسی دیگه ای تو شرایط ما تن به ازدواج میداد ولی ما برای اینکه به هم برسیم مشکلاتی که احتمال میدادیم وجود داشته باشه رو قبول کردیم. ولی خوشبختانه مشکلات زیاد نبود، یعنی مشکلات من بیشتر نشد که هیچ کمتر هم شد. زندگی برام قشنگتر و با معنی تر و هدفمندتر شد. میگن در مورد بچه دار شدن هم اوضاع همینطوریه، خوبیای بچه اینقدر هست که به مشکلاتش می ارزه. من حرف کسایی که میگفتن با ازدواج کم کم کار...
نویسنده :
حامد و مینا
21:51